عشق من

دلم با موج اشکی در نبرد است

بیا آخر دلم در اوج درد است

بهارم باش با من تا ببینی

که مهمان درختم برگ زرد است

برای دیدنت هرجا که باشم

به دنبال تو چشمم دوره گرد است

چه جای صحبت از امروز و فرداست

که اصل زندگی هم بی تو طرد است

نظیر عشق من در هیچ جا نیست

که این گوهر به دنیا فرد فرد است

پس از دل آنچه من دادم به دستت

کمی شعر است و این دستان سرد است

نظرات 1 + ارسال نظر
......... سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ب.ظ

بی تو در این گوشه نشستن به خیالت سهل است ؟نه ؟ولی این دستان سرد را چه گرمی به تو می دهد ..بس کن کنایه هایت راکه شکستن یک دل شکسته آن هم در این زمستان سرد تنهایی گناه است ...من خود تند باد خورده شکسته ایهستم ..پس مرا نترسان از سرمای سرد زمستان ..برفهای تنم را ببین ..ببین چگونه قلب کوچکم یخ زده ..ببین چشمهایم به در مانده ..ببین زبانم را که دیگر در دهان نمی چرخد وببین عرم را که به مشقی کودکانه می ماند..پسمرنجان دلم را ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد