تنهایی

یک غم و صد تنهایی ... دلم نمی سوزد ... به یاد آن روزها وشبهایی که برایت شعر می سرودم . به یاد آن شبهایی که ستاره ای پیدا کردم و نام تو را بر آن گذاشتم . باز نگاهم به آسمان خیره شد و نام تورا صدا زدم اما هیچگاه صدایی از تو نیامد . بمان ، بمان همان جایی که خنده هایت بهاری اند و اشکهایت پاییزی و من اینجا در گذشته ی تو فراموش شده ام و آلبوم خاطراتت را ورق میزنم . گله ای ندارم برای تنهایی و اشکهایی که تورا صدا می زنند .

تو بگذر و برو برای همیشه با همان چتری که از زیر بغض باران می گذرد . و من سوختن و ساختن را انتخاب کرده ام . و باز بغض ها می شکنند .

راست می گفتا من همان عروسک تنهایی های تو بودم .

نظرات 2 + ارسال نظر
گلاب یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:04 ب.ظ http://www.golabetanha.blogsky.com

دل من هم بد گرفته مهرناز جان بد گرفته......

فرهاد دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ق.ظ

یه عالمه نوشتم ارور داد دیگه نمی نویسم...................................................................................................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد