کمی به خستگی من فکر کن . ببین چشمه ی چشمانم پشت پرده ی چشمان تو خشکیده است . روزی را در نظر بیاور که آلاله ها بر سر مزارم خشکیده است و اثری از باران عشق تو نیست تا جان بگیرد .
می نویسم تا شاید دلت کمی هم به حال غریبی و اژه های من بسوزد . وقتی میبینی در انتهای یک غزل از فصل جدایی برای تو عاشقانه می گریم ، آن وقت گه گاه اجازه بده که آشیانه ای بسازند بر بلندای قامت شکسته ام ، بگو تا عاشقانه برایم بمیرند .
هفته ها دلم خوش بود که می آیی اما باز هم نیامده رفتی و لباس عزا بر تن لحظه هایم پوشاندی .
چراغ خانه ام : اگر نیایی بی تو با یادت چه کنم ؟ کاش می دانستی که بی تو آرزوهایم یخ می زنند و در این سرما میمیرند .
مسافر آبی : ابرها را می شناسم و میدانم همیشه نهایت دلتنگی ابرها باران است . ونهایت دلتنگی من ، تنها عزیزم ... تو !