امشب جاده ها تو را به سفر سپرده اند و چشمان غزل خوان تو تا امتداد سپیده ادامه خواهد داشت . می خواهم پل بی انتهای شب دستان زمستانی ام را به دستت بسپارد . کسی باور نخواهد کرد گناه چشمانت را وچشمانم را پشت مه عاطفه و تردید . کسی باور نخواهد کرد سبزترین گناهمان را .
بی قرارم من ، امشب آسمان را به دلم گره خواهم زد و قیافه های شعرم را درهم خواهم ریخت ، به خاطر تو .
بی قرار بی قراریهایم : آخر کیستی که من اینگونه به اعتماد ، نام خود را با تو میگویم . کلید پنهان ترین دریچه های قلبم را در دستت می گذارم . به کنارت می نشینم و بر زانوی تو این چنین آرام به خواب می روم . آری تو همچنان عشق منی!