خوشحال شدم

خیلی خوشحال شدم آخه بالاخره دو دوست عزیز به وبلاگ منم سر زدنالبته تازه تاسیس نمیشه خورده گرفت ... امروز روحیه م خوبه ... هوا هم خوبه ... الان آفتاب در اومده ... جون میده بری شمال ...راستی یادم نبود یکی از دوستام پدرش فوت کرده باید بریم ختم ...خدا رحمتش کنه ... 

 

بازم مرسی از دوستانی که به من سر میزنن ... هر کسی افتخار بده تبادل لینک کنیم ممنون میشم ...

نفس

نفسهایم بوی تورا گرفته اند نازنین ، بس که تورا به نام خوانده ام ، بس که تورا در وجود خویش کاویده ام و بس که در دل شبهای بی ستاره ام نام تورا فریاد کرده ام . هیچ طنین صدای مرا شنیده ای ؟ طنین فریادهایی که در دل شب تورا می خواند؟ طنین گامهایی که به سوی تو می آیند چه؟ یا شنیده ای و باور نکرده ای ؟  باور کرده ای دمی که با بوی تو برخواست بی بوی تو بازدمی نخواهد داشت ؟

چه کسی تورا از مهربان بودن با من مایوس کرده است؟

بی تو

کمی به خستگی من فکر کن . ببین چشمه ی چشمانم پشت پرده ی چشمان تو خشکیده است . روزی را در نظر بیاور که آلاله ها بر سر مزارم خشکیده است و اثری از باران عشق تو نیست تا جان بگیرد .

می نویسم تا شاید دلت کمی هم به حال غریبی و اژه های من بسوزد . وقتی میبینی در انتهای یک غزل از فصل جدایی برای تو عاشقانه می گریم ، آن وقت گه گاه اجازه بده که آشیانه ای بسازند بر بلندای قامت شکسته ام ، بگو تا عاشقانه برایم بمیرند . 

هفته ها دلم خوش بود که می آیی اما باز هم نیامده رفتی و لباس عزا بر تن لحظه هایم پوشاندی .

چراغ خانه ام : اگر نیایی بی تو با یادت چه کنم ؟ کاش می دانستی که بی تو آرزوهایم یخ می زنند و در این سرما میمیرند .

مسافر آبی : ابرها را می شناسم و میدانم همیشه نهایت دلتنگی ابرها باران است . ونهایت دلتنگی من ، تنها عزیزم ... تو !

دلتنگی

امروز خیلی بی حوصله هستم ... نمیدونم چمه ... شاید دلم تنگ شده ... برای روزایی که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه ... روزای خوب مدرسه ... دانشگاه ... ... دلم برای دوستام  

 

تنگ شده ... مخصوصا منیره ... از دبستان تا دبیرستان و حتی تا الان با هم دوست بودیم وهستیم ... اما کمتر همدیگرو میبینیم ...... به امید روزی که دوباره همشونو ببینم...  

 

به سلامتی همه ی دوستای خوب دنیا  

جاده

امشب جاده ها تو را به سفر سپرده اند و چشمان غزل خوان تو تا امتداد سپیده ادامه خواهد داشت . می خواهم پل بی انتهای شب دستان زمستانی ام را به دستت بسپارد . کسی باور نخواهد کرد گناه چشمانت را وچشمانم را پشت مه عاطفه و تردید . کسی باور نخواهد کرد سبزترین گناهمان را .

بی قرارم من ، امشب آسمان را به دلم گره خواهم زد و قیافه های شعرم را درهم خواهم ریخت ، به خاطر تو .

بی قرار بی قراریهایم : آخر کیستی که من اینگونه به اعتماد ، نام  خود را با تو میگویم . کلید پنهان ترین دریچه های قلبم را در دستت می گذارم . به کنارت می نشینم و بر زانوی تو این چنین آرام به خواب می روم . آری تو همچنان عشق منی!